۳۹ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

ظرف های شب با من

به مناسبت 27 آبان ماه

 شهادت سرلشکر پاسدار مهدی زین الدین فرمانده لشکر 17علی بن ابیطالب(1363ش)

  • sardare kheybar
  • يكشنبه ۲۷ آبان ۹۷

سردار کاوه ...

یازدهم شهریورماه

شهادت سردار محمود کاوه(1365ش) گرامی باد


10 خاطره از شهید محمود کاوه

1: گفتم: اصلا چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم، پاشیم بریم بخوابیم. با وجود این که او هم مثل من تا نیمه شب کار می کرد و خسته بود، گفت: نه، اول اینا رو تموم می کنیم بعد می ریم می خوابیم؛ هر چی باشه ما هم باید اندازه خودمون به بابا کمک کنیم.

یادم هست محمود مدام یادآوری می کرد: نکنه از این پسته ها بخوری! اگه صاحبش راضی نباشه، جواب دادنش توی اون دنیا خیلی سخته.اگر پسته ای از زیر چکش در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد، تا پیداش نمی کرد و نمی ریخت روی بقیه پسته ها، خاطرش جمع نمی شد.موقع حساب کتاب که می شد، صاحب پسته ها پول کمتری به ما می داد؛ محمود هم مثل من دل خوشی از او نداشت ولی هر بار، ازش رضایت می گرفت و می گفت: آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده.

2: فهمیدیم عده ای تو مجلس عروسیشان، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد مزاحمت کرده اند. محمود سریع یک گروه از بچه های سپاه را فرستاد آن جا؛ که چند نفری را که مست بودند، گرفتند و آوردند. مدتی گذشت تا آقای معصوم زاده(1) برای هر کدامشان یک حکم صادر کرد. یکی از مجرمان، مردی بود که فروشگاه لوازم یدکی داشت و ما مشتری دائم اش بودیم؛ مدام می گفت: من بهتون خدمت می کنم، لوازم براتون می خرم، ببخشید. همه می دانستند محمود این جور وقت ها ملاحظه غریبه ها را نمی کند. برای همین گفت: بخوابانید، شلاقش را بزنید.به خاطر دارم یکی دیگر از آن ها رئیس بانک بود. می گفت: به همه شما ها وام می دهم، هر کاری ازدستم بر بیاد، براتون انجام می دم، فقط این بار رو ندیده بگیرین. محمود گفت: کسی این جا محتاج وام و پول شما نیست، حکمی را که برات صادر شده اجرا می کنیم، نه کمتر نه بیشتر.

3: یک زن و مرد آمریکایی با سگشان آمدند داخل مغازه تا سیگار بخرند. سر و وضع ناجوری داشتند. محمود نگاه پر تنفرش را دوخت به چهره کریه آن مرد؛ شکسته بسته حالیش کرد ما سیگار نداریم، بعد هم با عصبانیت آن ها را از مغازه بیرون کرد. زن و مرد آمریکایی نگاهی به همدیگر کردند و حیرت زده از مغازه بیرون رفتند، آخر آن روزها کسی جرأت نداشت به آن ها بگوید بالای چشمشان ابروست.محمود روکرد به من و گفت: برو شلنگ بیار، باید این جا رو آب بکشیم. گفتم: برای چی؟ گفت: چون اینا مثل سگشون نجس اند.

4: خاطرم هست، یک روز دختر بی حجابی آمد توی مغازه خانواده اش از آن شاه دوست های درجه یک بودند. محمود گفت: ما با شما معامله نمی کنیم، پرسید: چرا؟ گفت: چون پول شما خیر و برکت نداره. دختر با عصبانیت، با حالت تهدید گفت: حسابت رو می رسم ها! . محمود هم خیلی محکم و با جسارت گفت: هر غلطی می خواهی بکنی، بکن.تمام آن روز نگران بودیم که نکند مامورهای کلانتری بیایند محمود را ببرند؛ آخر شب دیدیم در می زنند. همان دختر بود، منتهی با پدرش. خودشان را طلبکار می دانستند! محمود گفت: ما اختیار مالمان را داریم، نمی خواهیم بفروشیم. حرفش تمام نشده بود که دختر با یک سیلی زد توی گوش محمود. خواست جواب گستاخی او را بدهد که پدرم نگذاشت؛ آخر اگر پای مامورین به آن جا باز می شد، برایمان خیلی گران تمام می شد؛ توی خانه نوار، اعلامیه و رساله امام داشتیم. بعد از این موضوع محمود هیچ وقت به آن ها جنس نفروخت.

5: علاوه بر مربی گری، مسئول کمیته تاکتیک هم بود. از آموزش ایست و بازرسی گرفته تا آموزش جنگ شهری و کوهستان را باید درس می داد. همه هم بصورت عملی. یک روز بهش گفتم: تو که این قدر زحمت می کشی، کی وقت می کنی به خودت و خانواده ات برسی؟ گفت: حالا وقت رسیدن به خانه و خانواده نیست. مکثی کرد و ادامه داد: مگه نمی بینی دشمن تو کردستان و جاهای دیگه داره چیکار می کنه؟گفتم این که می گی درسته، اما بالاخره خانواده هم حقی دارن، حداقل هر از گاهی باید یک خبر از خانواده ات هم بگیری. گفت: به نظر من تو این دوره و زمونه، انسان همه هست و نیستش رو هم فدای اسلام و انقلاب بکنه، باز هم کمه. الان اگه لحظه ای غفلت کنیم، فردا مشکل بتونیم جواب بدیم. نه محمد، فعلاً وقت استراحت و سرزدن از خانواده نیست. بدجور به او غبطه می خوردم.

6: یکی از پاسدارها که اسلحه یوزی داشت، سرکوچه ایستاده بود و داد می زد:اگه مردی بیا بیرون، چرا رفتی قایم شدی، بیا بیرون دیگه. قصد بیرون آمدن نداشت؛ ضامن نارنجک را کشیده بود و مدام تهدید می کرد که اگر به سمتش برود، نارنجک را پرت می کند بین مردم؛ چند دقیقه ای به همین نحو گذشت، ناگهان آن منافق از پشت پله ها پرید بیرون. تا آمد نارنجک را پرتاب کنه همان پاسدار پاهایش را به رگبار بست؛ آن قدر با مهارت این کار را کرد که انگار عمری تیرانداز بوده است. دو سه سال بعد رفتیم تیپ ویژه شهدا. یک شب همین خاطره را برای کاوه تعریف کردم، گفت: این قدرها هم که می گوئی کارش تعریفی نبود.پرسیدم مگر شما هم آن جا بودی؟خندید و گفت: اون کسی که تو می گی خود من بودم.

7: از سر شب حالتی داشت که احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید، بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: بابا! خبرداری که ضد انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده؟ اگه بخوام برم اون جا، شما اجازه می دی؟ گفتم: بله. اجازه می دم، چرا که نه، فرمان امامه همه باید بریم دفاع کنیم. پرسید: می دونین اون جا چه وضعیتی داره؟ جنگ، جنگ نامردیه؛ احتمال برگشت خیلی ضعیفه. با خنده گفتم: می دونم، برای این که خیالش را راحت کنم، ادامه دادم: از همان روز اولی که به دنیا آمدی، با خدا عهد کردم که تو را وقف راه دین و حق کنم. اصلا آرزوی من این بود که تو توی این راه باشی؛ برو به امان خدا پسرم.گل از گلش شگفت. خندید و صورتم را بوسید. بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود: آن شب آقاجان، امتحان اللهی اش را خوب پس داد.

8: نرسیده به روستای سرا، محمود ایستاد. آهسته گفت: کمین! طولی نکشید که از سه طرف به ما تیراندازی کردند. در تمام عمرمان، اولین باری بود که کمین می خوردیم. ظرف چند ثانیه، محمود گروه را آرایش نظامی داد. کاملا خونسرد و مسلط بود. با اسلحه تخم مرغی اش هر چند گاهی تیراندازی می کرد، تا ضد انقلاب جرأت نکند جلو بیاید. مهماتشان داشت ته می کشید. باید تا آمدن نیروی کمکی مقاومت می کردیم. در آن اوضاع و احوال محمود تغییر موضع داد و آمد وسط بچه ها. گفت: این جا جایی است که اگه چیزی از خدا بخواین اجابت می شه، خدا به شما نظر داره. صحبتش تاثیر عجیبی روی بچه ها گذاشت؛ طوری که احساس کردیم بدون نیروی کمکی می توانیم از پس دشمن بر بیاییم. با هدایت دقیق و زیرکانه ی محمود، پخش شدیم تو منطقه تا دورشان بزنیم. در همین گیر و دار، نیروی کمکی هم رسید. از همه طرف روی سر دشمن آتش می ریختیم. آن ها که این چشمه اش را نخوانده بودند، پا به فرار گذاشتند و منطقه را خالی کردند.

9: هر کسی چیزی گفت، تا اینکه نوبت به محمود رسید. گزارشی از وضعیت منطقه داد، بعد خیلی جدی و محکم گفت: ما باید با ضد انقلاب برخورد قاطع داشته باشیم، باید ریشه شان را بکنیم. همه سراپا گوش بودند، گاهی لبخند می زدند و با بغل دستی شان پچ پچ می کردند. نتیجه جلسه هم این شد که تا آخر دهه فجر کاری به کار ضد انقلاب نداشته باشیم. همین که جلسه تمام شد بچه ها دور صیاد را گرفتند. از طرز نگاهش معلوم بود خیلی از کاوه خوشش آمده، همان طور که دست کاوه را توی دستش گرفته بود، گفت: آقا محمود مواظب خودت باش! ما حالا حالا ها به تو احتیاج داریم.

10: یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی ،چیزی گفت، جوابش را بدهم. کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم.


منبع


مشاهده فهرست مطالب مرتبط با شهدا

  • sardare kheybar
  • شنبه ۱۱ شهریور ۹۶

شهید عرفه ...

فرارسیدن روز عرفه و عید قربان گرامی باد .

شهید حاج احمد کاظمی

یا فاطمه الزهراء

 ( شهید حاج احمد کاظمی و شهید محسن اسدی )

ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره(سلام الله علیها) داشت به نام حضرت، مجلس روضه زیاد می گرفت .

چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی‌بی ساخت .

توی مجالس روضه، هر بار که ذکری از مصیبت‌های حضرت می‌شد، قطرات اشک پهنای صورتش را می‌گرفت و بر زمین می‌ریخت .

 شهید محسن اسدی


خدا رحمت کند شهید محسن اسدی را، افسر همراه حاجی بود .

برای ضبط صحبت‌های سردار، همیشه یک واکمن همراه خودش داشت .

چند لحظه قبل از سقوط هواپیما، همان واکمن را روشن کرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود .

درست در لحظه‌های سقوط، صدای خونسرد و رسای حاجی بلند می‌شود که می‌گوید:

صلوات بفرست .

همه صلوات می‌فرستند .

در آن نوار، آخرین ذکری که از حاجی و دیگران در لحظه سقوط هواپیما شنیده می‌شود، ذکر مقدس «یا فاطمه الزهراء» است .


 
منبع

مشاهده فهرست مطالب مرتبط با شهدا



  • sardare kheybar
  • چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶

تو دیگر رفتنى هستى...


سالروز شهادت مظلومانه امام محمد باقر (علیه السلام) تسلیت باد .


شهید حسین غلامی



نماز خواندن حسین خیلى عجیب بود .

بیشتر اوقات در نماز گریه مى ‏کرد .

 البته به هیچ وجه اهل ریا نبود .

لباس او به گونه‏اى بود که هیچ کس فکر نمى ‏کرد این‏گونه نماز بخواند .

حسین خیلى شیک‏ پوش بود؛ اما نماز خواندنش شبیه عرفا بود .



شهید حسین غلامی


امیر ایران‏ نژاد مى ‏گوید :

یک شب قبل از عملیاتى در فکه بود؛ شبى که فردایش حسین جواز شهادتش را گرفت و آسمانى شد .

با بچه‏ ها در پادگان دوکوهه جمع بودیم .

تا ساعت 3 صبح مى ‏گفتیم و  می خندیدیم.

در ساعت 2، حسین بعد از گرفتن وضو به سمت زمین صبح‏گاه دوکوهه رفت و حدود سه ربع به مناجات پرداخت .

حال خیلى عجیبى داشت. جلو رفتم و گفتم:

«تو دیگر رفتنى هستى... .‌»
حسین تاجیک مى ‏گوید :

«شب عملیات که در محاصره قرار گرفتیم، خیلى از بچه‏ ها ترسیدند؛ ولى حسین بسیار شجاعانه جنگید .

هنگامى که تانکهاى دشمن خواستند بچه‏ ها را قتل‏ عام کنند، حسین اولین نفرى بود که بلند شد و با گلوله آرپى ‏جى یکى از تانکها را زد .

این رفتار او به بچه‏ ها روحیه داد؛ اما هنوز چند لحظه از انفجار آن تانک نگذشته بود که تیرى به حسین خورد و روى زمین افتاد .

من رفتم و او را به این طرف خاک‏ریز آوردم؛ اما حسین دیگر در بین ما نبود.
 
منبع : راوى : عباس شعبانى ، ر. ک : همین پنج نفر، ص 34


بخشی از وصیت نامه

اگر من شهید شدم، بدانید جواب اشک هایم را حضرت زهرا سلام الله علیها و اهل بیت علیهم السلام داده اند و اینکه خدای یکتا بر من منت گمارده و لطف خودش را شامل حال من قرار داده


مشاهده فهرست مطالب مرتبط با شهدا

  • sardare kheybar
  • دوشنبه ۶ شهریور ۹۶

چریک تنها ...

دوم شهریور ماه

سالروز شهادت مبارز انقلابی شهید علی اندرزگو (1357ش)





مشاهده فهرست مطالب مرتبط با شهدا


  • sardare kheybar
  • چهارشنبه ۱ شهریور ۹۶

رهبر انقلاب : شهید حججی عزیز، حجت خداوند در مقابل چشم همگان شد

رهبر انقلاب :  شهید حججی عزیز، حجت خداوند در مقابل چشم همگان شد.



حضرت آیت الله خامنه‌ای در دیدار صبح امروز جمعی از مسئولان و فعالان فرهنگی از استانهای یزد و همدان با اشاره به بسترهای فراوانی که در دنیای امروز در جهت گمراه کردن نسل جوان ایجاد شده است، افزودند: در مقابل این تبلیغات مضرّ و صداهای گمراه‌کننده، ظرفیت‌های بزرگی در جهت هدایت و رویش جوانان وجود دارد.


رهبر انقلاب اسلامی، شهید حججی را نمونه‌ای درخشان از رویش‌های اسلامی و انقلابی خواندند و گفتند: شهید حججیِ عزیز در دنیایی که روزنه‌های اغواگر صوتی و تصویری فراوانی وجود دارد، چنین درخشید و خداوند او را همچون حجتی در مقابل چشم همگان قرار داد.


ایشان با اشاره به درخواست‌های فراوان جوانان برای حضور در جبهه‌های مبارزه با دشمن، افزودند: امروز بسیاری از جوانان با انگیزه بالا و ایمان باورنکردنی، به‌دنبال آنند که از زندگی، خانواده و راحتی خود بگذرند و با عشق به جهاد و دفاع از ارزشها با دشمن مبارزه کنند که باید قدر این رویش‌های جدید و ارزشمند را دانست.


حضرت آیت الله خامنه‌ای، تقویت روحیه انقلابی و جهادی را مهمترین وظیفه مسئولان و دست‌اندرکاران فرهنگی خواندند و خطاب به آنان خاطرنشان کردند: باید همه تلاش خود را مصروف تربیت دینی و انقلابی جوانان کنید و بدانید اخلاق نیز همراه با تقویت روحیه انقلابی و دینی و حرکت جهادی و میل به جهاد در راه خدا، ایجاد و ماندگار می‌شود.


رهبر انقلاب اسلامی تأکید کردند: مسئولان باید جریان عظیم نیروی انقلاب را که خوشبختانه در بین جوانان جریان دارد، تقویت کنند و بگونه‌ای عمل نکنند که جریان انقلابی، تضعیف و جریانِ مقابل آن در محیطهای فرهنگی، دانشگاهی و تبلیغات دینی تقویت شود.


لینک منبع - تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۶


مطلب قبلی : تنها شهید اروپایی در ایران


مشاهده فهرست مطالب مرتبط با شهدا

  • sardare kheybar
  • دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶

تنها شهید اروپایی در ایران

حضور خانواده تنها شهید اروپایی در ایران


شهید کمال کورسل


شهید کمال کورسل

 

پدر شهید کمال کورسل (ابوحیدر) از شهدای فرانسوی دفاع مقدس پس از گذشت ۳۰سال از شهادت فرزندش در گلزار شهدای علی بن جعفر قم بر مزار فرزند حاضر شد .

 


در این مراسم که مردم و جمعی از مسئولان بنیاد شهید و امور ایثارگران حضور داشتند پدر شهید کمال کورسل بر مزار فرزند شهیدش بوسه زد و گفت:

افتخار می کنم که فرزندم در راه اسلام قدم گذاشت و به مقام شهادت نائل آمد.

 

وی گفت: من و خانواده ام به ارادت کمال کورسل به امام خمینی(ره) و جمهوری اسلامی ایران افتخار می کنیم.

 


تعدادی از دوستان و همرزمان "کمال کورسل" ضمن خوش آمدگویی به پدر شهید به بیان خاطرات حضور وی در قم، حضور او در جبهه ها و چگونگی شهادت تنها شهید اروپایی دفاع مقدس برای پدر شهید پرداختند.

 

حضور پدر شهید فرانسوی پس از 30 سال با پیگیری وی از طریق رایزن فرهنگی ایران و با همت امور بین الملل بنیاد شهید و امور ایثارگران میسر و انجام شد.

 


مسئول امور بین الملل بنیاد شهید و امور ایثارگران کشور نیز گفت:

شهید کورسل تا 15 سالگی مسیحی بود و با سفر به تونس توسط پدر مسلمان شد و پس از آشنایی با آرمان های امام راحل تشیع را برگزید و برای تحصیلات حوزوی به قم سفر کرد و در مدرسه حجتیه مشغول به تحصیل شد و با شروع جنگ با اصرار زیاد راهی جبهه شد و در عملیات مرصاد به شهادت رسید.

منبع:  خبرگزاری صدا و سیما قم تاریخ انتشار ۲۷ مرداد ۱۳۹۶




مشاهده فهرست مطالب مرتبط با شهدا

  • sardare kheybar
  • شنبه ۲۸ مرداد ۹۶

بازگشت پرستوها ...


سالروز بازگشت صابران راست قامت جمهوری اسلامی ایران،


پس از سال ها دوری از وطن گرامی باد .









مشاهده فهرست مطالب مرتبط با شهدا

  • sardare kheybar
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶

شهید عاشق امام رضا (علیه السلام)





 اوایل سال 72 بود و گرماى فکه.

در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم.

چند روزى مى شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. گره و مشکل کار را در خود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسلهایمان اشکالى وجود دارد.

آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(علیه السلام).

شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى کردیم.

در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و...هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر.

دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را جلب کرد.

 

 همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاک در آوردیم.

روزى اى بود که آن روز نصیبمان شده بود.

شهیدى آرام خفته به خاک. یکى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(علیه السلام) نقش بسته، به چشم مى خورد.

از آن آینه هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد. همه اشک مى ریختند.

جالب تر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبى بر بچه ها حکمفرما شد.

ذکر صلوات و جارى اشک، کمترین چیزى بود.


شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(علیه السلام) داشت»...

منبع: کتاب تفحص آقای حمید داوود آبادی


23 ذی القعده روز مخصوص زیارتی امام رضا (علیه السلام) گرامی باد .

(هرکجا هستید از دور یا نزدیک امام رضا را زیارت کنید)



مشاهده فهرست مطالب مرتبط با شهدا


  • sardare kheybar
  • چهارشنبه ۲۵ مرداد ۹۶

آخر عشق ...

از عشق تو سر می دهم این آخر عشق است


این    هدیه    ناقابل    من    نذر    سر    تو


برای شهید بی سر محسن حججی


شهید بی سر محسن حججی


اینقدر این روزها از این دلاور مرد خوندید ، دیدید و شنیدید که حرفی برای گفتن نمی مونه ،


ولی این بیت الشهدا عطر حضورشو کم داشت ...


چه عشق و ارادتی دارند این شهدا به مادر سادات ...

باز هم سربند یا زهرا ...

می روند تا انتقام سیلی زهرا بگیرند ...

برای بی سر شدن باید فرزند فاطمه شد ...

تا لحظه شهادتت همچون غروب عاشورا صدای مادر پهلو شکسته با ناله ی " یا بنی قتلوک ..." از قتلگاهت به گوش برسد ...

دوباره خیمه سوزان ...

دوباره آتش و دود ...

باز هم جلاد خنجر به دست ...

باز هم نگاهی مطمئن و قلبی آرام ...

«یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»


کاش می شد مادر شهادتنامه ما را هم امضاء کنی ...

« یا مولاتی یافاطمه اغیثینی »


شهادتت مبارک برادر


شهید محسن حججی

مشاهده فهرست مطالب مرتبط با شهدا



  • sardare kheybar
  • جمعه ۲۰ مرداد ۹۶
تقدیم به سردار خیبر

"حاج محمد ابراهیم همت"

همتی بود در آن همت مردانه تو

عزتی بود در آن عزم شجاعانه تو

کرد ثابت به همه عشق حسینی تو را

ترک سر کردن تو ، رفتن جانانه تو