شهید مصطفی چمران

دکتر چمران را که از اتاق عمل مى ‏آوردند، مى ‏خندید .

فکر مى‏ کردم که به تهران منتقل و تا مدتى راحت مى ‏شویم .

به او گفتم: مى ‏رویم؟                    
با خنده گفت: نمى ‏روم .

اگر بروم تهران، روحیه بچه‏ ها ضعیف مى ‏شود .

هنوز کار از دستم بر مى ‏آید، نمى ‏توانم بچه‏ ها را رها کنم، در تهران کارى ندارم.
حتى حاضر نبود در آن شرایط که پایش در گچ بود، کولر روشن کند .

خون ریزى داشت؛

اما در عین حال مى‏ گفت: چطور کولر روشن کنم، وقتى بچه‏ ها در جبهه زیر گرما مى ‏جنگند؟
منبع : راوى: مرتضى اللَّه اکبرى،

ر. ک: عطش (ویژه نامه یادیاران)، 30 /3/ 81، ص 24

مشاهده فهرست مطالب مرتبط با شهدا